۱۷ آبان ۱۳۸۸

در باب حکمت زندگی

آرتور شوپنهاور

محمد مبشرى

نشر نیلوفر/ چاپ اول۸۸/ ۲۷۷صفحه/ ۵۵۰۰ تومان

درکل توی تاثیرگذار بودن کتاب‌ها مخوصاً داستان‌ها حرفه. حالا این‌که داستان نیست و فلسفه هم نمی‌شه حسابش کرد، اما واقعاً تاثیرگذار بود. البته بستگی به این داره که با حرف‌هاش موافق باشید یا نه. اگر موافق باشید حقیقتاً لذت‌بخش و تاثیرگذاره. هیچ کتابی به این اندازه خوشحالم نکرده بود. منظور شوپنهاور از حکمت زندگی، اینه که چطور زندگی رو تنظیم کنیم تا در حد امکان دلپذیر و همراه با سعادت باشه و معتقده تا حالا کسی کتابی به این مضمون ننوشته. می‌گه سرنوشت انسان از سه مشخصه‌ی اساسی به وجود میاد: ۱- آنچه هستیم (شخصیت انسان اعم از سلامت و زیبایی و خصوصیات اخلاقی و هوش و تحصیلات) ۲- آنچه داریم (هر نوع مالکیت و دارایی) ۳- آنچه می‌نماییم (عقیده‌ی دیگران درباره‌ی ما که به آبرو و مقام و شهرت تقسیم می‌شود.) بعد درباره‌ی این سه مشخصه توضیح می‌ده و استدلال می‌کنه که مورد اول بیشتر از هر چیزی در سعادت ما موثره. به اعتقاد شوپنهاور زندگی انسان‌ها دو سر طیف داره: رنج و کسالت. اقشار رو به پایین اجتماع مدام تلاش می‌کنند تا از رنج فرار کنند. اقشار رو به بالا گرفتار کسالت و بی‌حوصلگی هستند و سعی می‌کنند به روش‌های مختلف مثل مصرف کردن یا سرگرمی از این کسالت بیرون بیان. «کسی که از نظر ذهنی پرمایه است، در درجه‌ی اول طالب این است که از رنج و ناراحتی آزاد باشد و آرامش و فراغت داشته باشد و درنتیجه، به دنبال زندگی آرام، با قناعت و در حد امکان، بدون درگیری است. از این‌رو، پس از اندک آشنایی با کسانی که به اصطلاح همنوع او هستند، به انزوا کشانده می‌شود و اگر شعوری در حد کمال داشته باشد، تنهایی را برمی‌گزیند. زیرا هرچه آدمی بیشتر در درون خود مایه داشته باشد، از بیرون کم‌تر می‌خواهد و دیگران هم کم‌تر می‌توانند چیزی به او عرضه کنند. از این‌رو، بالا بودن شعور به دوری از اجتماع منجر می‌گردد.»

کاملاً از بالا نگاه می‌کنه و به مردم بد و بیراه می‌گه. در نهایت برای توانایی فکری ارزش قائله و مشغولیت به اون و تنهایی رو بهترین راه سعادت می‌دونه. حالا این فعالیت ذهنی می‌تونه فلسفه یا انواع هنرها باشه و مثال‌هایی که میاره هم توی همین دو گروه قرار می‌گیرند. در مورد اهمیت دادن به نظر مردم می‌گه که این اهمیت مستقیم و بی واسطه نیست، بلکه از این جهت که رفتار دیگران در قبال ما رو تعیین می‌کنه اهمیت داره: «آنچه در ذهن دیگری می‌گذرد، برای ما فی‌نفسه بی‌اهمیت است و اگر به سطحی بودن و پوچی افکار، محدود بودن مفاهیم، حقارت طرز فکر، واژگونگی عقاید و اشتباهات فراوانی که در ذهن غالب اشخاص وجود دارد به قدر کافی پی ببریم، و علاوه بر این به تجربه بیاموزیم که مردم با چه تحقیری از کسی سخن می‌گویند که دیگر هراسی از او ندارند یا گمان می‌کنند، حرفشان به گوش او نخواهد رسید، در این صورت به تدریج در برابر نظر دیگران بی‌اعتنا می‌شویم.» بخش دوم کتاب اندرزها و اصول عملی درباره‌ی این سه مشخصه‌ست و بخش آخر درباره‌ی تفاوت انسان در سنین گوناگون. تقریباً همه‌ی مطالب کتاب برای ما مصداق داره به جز بخشی که درباره‌ی آبروی شهسواری و دوئل کردنه که شوپنهاور شدیداً ازش انتقاد می‌کنه.

هیچ نظری موجود نیست: