مارگارت ادسن
رحیم قاسمیان
نشر نیلا/ چاپ اول ۸۶/ ۸۰ صفحه/ ۱۵۰۰ تومان
نمایشنامهست و برندهی جایزهی پولیتزر ۱۹۹۹ شده. اصل داستان اینه: یه زن پنجاه ساله که استاد دانشگاه و متخصص شعر قرن هفدهمه سرطان گرفته و تو بیمارستانه. آدم منضبط و خشکیه و زندگی رو خیلی جدی میگیره. موقعی که توی بیمارستانه کمکم نظرش عوض میشه. یعنی ارزش روابط انسانی رو درک میکنه و این حرفا.
توی سریالهای خودمون نمونهش رو زیاد داشتیم. طرف با همه بد رفتار میکنه اما وقتی مریض میشه میفهمه چقدر آدمها مهربونند و قبل از اینکه بمیره تغییر میکنه.
سعی کرده نمایشنامه طنز باشه ( اصلاً فکر کنم یه جا خودش میگه که طنزه ).
بعضی وقتها مستقیم با تماشاگر صحبت میکنه. مثلاً میگه: «اصلاً قصد ندارم قصهی نمایشنامه رو لو بدم، ولی گمان میکنم که در پایانش، میمیرم.» در کل از این کارها زیاد داره.
نمیدونم چهطوری برنده شده. البته دیالوگهای خوب داره. اون داستانی که راجع به خرگوشه توی خشکسالی و دروغ میگفت مال این نمایشنامهست:
«روزی، روزگاری، خرگوش کوچولویی بود که خیلی دلش میخواست از خونهش فرار کنه. یک روز به مادرش میگه من میخوام از این خونه فرار کنم. مادرش میگه اگه فرار کنی، من دنبالت میآم. چون تو خرگوش کوچولوی من هستی. خرگوش کوچولو جواب میده اگه دنبالم بیای...»
رحیم قاسمیان
نشر نیلا/ چاپ اول ۸۶/ ۸۰ صفحه/ ۱۵۰۰ تومان
نمایشنامهست و برندهی جایزهی پولیتزر ۱۹۹۹ شده. اصل داستان اینه: یه زن پنجاه ساله که استاد دانشگاه و متخصص شعر قرن هفدهمه سرطان گرفته و تو بیمارستانه. آدم منضبط و خشکیه و زندگی رو خیلی جدی میگیره. موقعی که توی بیمارستانه کمکم نظرش عوض میشه. یعنی ارزش روابط انسانی رو درک میکنه و این حرفا.
توی سریالهای خودمون نمونهش رو زیاد داشتیم. طرف با همه بد رفتار میکنه اما وقتی مریض میشه میفهمه چقدر آدمها مهربونند و قبل از اینکه بمیره تغییر میکنه.
سعی کرده نمایشنامه طنز باشه ( اصلاً فکر کنم یه جا خودش میگه که طنزه ).
بعضی وقتها مستقیم با تماشاگر صحبت میکنه. مثلاً میگه: «اصلاً قصد ندارم قصهی نمایشنامه رو لو بدم، ولی گمان میکنم که در پایانش، میمیرم.» در کل از این کارها زیاد داره.
نمیدونم چهطوری برنده شده. البته دیالوگهای خوب داره. اون داستانی که راجع به خرگوشه توی خشکسالی و دروغ میگفت مال این نمایشنامهست:
«روزی، روزگاری، خرگوش کوچولویی بود که خیلی دلش میخواست از خونهش فرار کنه. یک روز به مادرش میگه من میخوام از این خونه فرار کنم. مادرش میگه اگه فرار کنی، من دنبالت میآم. چون تو خرگوش کوچولوی من هستی. خرگوش کوچولو جواب میده اگه دنبالم بیای...»